معنی ورزشکار ورزیده

حل جدول

لغت نامه دهخدا

ورزیده

ورزیده. [وَ دَ / دِ] (ن مف) مواظب در کار. (ناظم الاطباء). کارکرده. || پیاپی انجام داده. (فرهنگ فارسی معین). کسی را گویند که مواظبت و ممارست بسیار در کاری داشته باشد. (برهان) (آنندراج). ساعی و جاهد. ملازم و مشغول. کارآزموده. کارکشته.از کار درآمده. مجرب. آزموده. بسیار آزموده. باتجربه. (ناظم الاطباء). || چیزی را گویند که بسیار بدست کشیده باشند مانند پوست و امثال آن. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). هر چیز مستعمل. (ناظم الاطباء). مکرر به کاربرده. مستعمل. (فرهنگ فارسی معین). || کاشته شده. (ناظم الاطباء). || عادت گرفته. (صحاح الفرس). || حاصل کرده.مکتسب. به دست آمده. (فرهنگ فارسی معین):
فرستم به گنج تو از گنج خویش
همان نیز ورزیده ٔ رنج خویش.
فردوسی.


ورزشکار

ورزشکار. [وَ زِ] (ص مرکب) کسی که به ورزش علاقمند است و پیوسته ورزش میکند. (یادداشت مؤلف). || نیرومند.

فرهنگ عمید

ورزیده

ورزش‌کرده، نیرومند،
[قدیمی] حاصل‌کرده و به‌دست‌آورده،


ورزشکار

کسی که ورزش می‌کند، ورزش‌کننده،

مترادف و متضاد زبان فارسی

ورزیده

آزموده، خبره، کاردان، کارکشته، ماهر، متبحر، قوی،
(متضاد) تازه‌کار


ورزشکار

بازیکن، بسکتبالیست، تنیس‌باز، دونده، شناگر، فوتبالیست، کشتی‌گیر، والیبالیست، ورزشدوست، وزنه‌بردار

فرهنگ معین

ورزیده

کارآزموده، با تجربه، نیرومند،

فارسی به عربی

فرهنگ فارسی هوشیار

ورزیده

کارکرده

فارسی به ایتالیایی

ورزشکار

atleta

sportivo

فارسی به انگلیسی

ورزشکار

Athletic, Athlete, Sportsman

معادل ابجد

ورزشکار ورزیده

966

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری